امیدوار بودم نامه ی قبلی آخرین نامه ی من به تو باشد اما نشد ... باز هم نشد. انگار هربار آمدم در این دفتر را ببندم، زخمی تازه باز میشد.
آخر من حرف های زیادی داشتم که مجال گفتنشان پیدا نشد.
این روز ها از خودم میپرسم: من و تو کی باهم انقدر غریبه شدیم ؟
و خودم جوابش را خوب میدانم، ما از همان اولین لحظه با هم غریبه بودیم.
دیواری از جنس بیگانگی بین ما بود، که تو هیچوقت تلاش نکردی حتی یک آجر از آن را برداری.
با این حال در خیالات پوچ خودم تورا کسی میدیدم که مرا بهتر از هرکس دیگری میشناسد. پاک و زلال بودی به مثال آینه ای که هربار نگاهش میکردم خودم را می دیدم.
چه خیالی... چه خیالی
خوب میدانم، که حوض دل تو از ماهی من خالی است.
دیگر گله ای نیست، زحمتی به خودت نده
ماهی من مرده است
و مرده ها باز نمی گردند.
- ۲ نظر
- ۰۹ مهر ۰۴ ، ۰۰:۰۲