Mandana sadat

۰۱
سلام خوش آمدید

آلیس،خرگوش سفید و سرزمین عجایب

چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۲۷ ب.ظ

                                                                   

اگه یک روز از خواب بیدار بشی و بفهمی که تمام زندگیت یک رویا بوده به خواب برمی‌گردی یا بیدار میمونی؟ 


آلیس دختری بود که نمیفهمید آیا دنیا دیوانست یا خودش. 

آلیس از جهان روزمره اش گریزان بود و دنبال یک خرگوش سفیدی می دوید. خرگوش سفید فقط یک حیوان ساده نبود ؛ استعاره ای بود از چیزی که هیچوقت بهش نمیرسیم اما همیشه در تعقیبش هستیم. 

سرزمین عجایب اونقدر ها هم جای عجیبی نبود. جایی بود که هم منطق و هم دیوانگی با هم عجین شده بودند. 

برای مثال: 

اونجا ملکه ای بود که سر می‌برید چون حوصله نداره. 

گربه ای بود که فقط میخنده چون فهمیده بود این دنیا ارزش جدی گرفته شدن نداره.


آلیس دنبال نظم میگرده در جهانی که قاعده اش بی قائدگیه.

شاید آلیس شمایی باشی از دنیای آدم بزرگ ها خسته شدی و سرانجام ما بیدار نمیشیم چون شاید هیچوقت خوابی در کار نبوده! 


_من دیوونه شدم؟

+آره، اما بزار یه رازی رو بهت بگم: بهترین آدم ها همشون دیونن:) 


_دیالوگ آلیس و کلاهدوز دیوانه 


خوش حال میشم اگه دوست داشتید برام کامنت بزارید که راجب فیلم های بعدی هم نقدی بزارم یا نه. 


نظرات (۳)

یجا هم اول فیلم تو بچگیاش باباش میگه بهترین آدما دیوونه ان فکر کنم😊

نقد خوبی بود حتما برای فیلم های دیگه هم بذار
پاسخ:
ممنونم از نظرت الینا 🤝💙 
کسی چه میدونه شاید بابای آلیس ورژن دنیای واقعی کلاهدوز بوده :) 
قربونت🥰😍
شایدد چون نسبتا شبیه هم بودن
این نقد بود؟
تو ذهن من نوشتت یه جهان بینی فانتزی و خلاقانه بود که رهایی از بایدها داشت و خوشم اومد👌
پاسخ:
ممنون عزیزم 🤝🦋

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

سلام
این اولین وبلاگ منه
شاید حتی آخرینش بازه
شاید الان از خودت بپرسی پس هدفم از ایجاد کردن یه همچین چیزی
چیه؟؟
راستش رو بگم نمیدونم
فقط امروز عصر کتری رو گذاشتم جوش بیاد
چای دم کردم
درحالی که مامانم داشت به تلویزیون نگاه می‌کرد
و تخمه میشکست داشتم نگاهش می‌کرد
بعدش یه لیوان چای ریختم و با خودم فکر کردم چطوره یک وبلاگ بزنم و بشینم توش از افکار ،هذیان ها، احساسات، شعرها ،متن ها ،آهنگ ها ، خاطرات ، و هرچیزی که توی دنیای واقعی برای کسی تعریف نمیکنم بنویسم.

میدونی آدم ها کی دست به نوشتن میزنن ؟
وقتی کسی به حرفی که میزنن گوش نمیکنه...

طبقه بندی موضوعی