عزیز من،
باید از تو تشکر کنم؛ نیاز داشتم یکبار دیگر دست رد به سینه ام بزنی تا آخرین پرده ام فرو افتد و بفهمم که دیگر هیچ امیدی به بازگشت تو نیست.
یکبار دیگر باید مرور می کردم که چطور مرا ترک کردی.حالا دیگر هیچ راهی برای یادآوری کردن خودم به تو ندارم. من برای تو وجود ندارم. فکر میکردم که فقط برای تو مرده و فراموش شده ام ولی چیز بدتری هست.
در رگ های تو زهری قوی تر از فراموشی هست و تو آن را به من خورانده ای ؛ زهری که از مرگ هم مرا فراتر برده است. چنان محوم کرده که انگار هرگز نبوده ام.
هرچه باشد، برای تمام مرده ها مراسم خاکسپاری می گیرند، مگر نه؟
من اما هرروز خدا، برای تو مراسم خاکسپاری به پا کرده ام و هنوز جنازه ی خاطراتت را در آغوش میگیرم. تلاش های زیادی کردم تا تورا در خودم بکشم؛ اما تمام تیر هایم به خطا رفت.
شاید من سمت اشتباهی تیر انداختم.
شاید برای ندیدن تو،
باید سمت چپ سینه ی خودم را هدف می گرفتم.
- ۰ نظر
- ۱۲ مهر ۰۴ ، ۲۳:۰۹


